گاهِ رهایی
یادتونه آغاز جنگ هم صدام به خیال خام خود گفته بود ما تا 3 روز دیگه تهران رو می گیریم. ولی بعد از 8 سال هم نتونست حتی ذره ای از خاک ما را تصاحب کنه.
بارها اجانب از این خیالات خام در ذهن خود پرورانده اند، ولی کار به جایی نبرده و نخواهند برد. چرا که ملت بیدارتر و عاقلتر از آنی هستند که دشمن تصور می کند. این دفعه هم با برنامه ریزیهای قبلی چنین تصوراتی داشتند و با دنباله روی عده قلیل انگشت شماری از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند و فکر می کردند که دیگه کودتا شد و کار تمومه. و صدای حمایتها بود که از دور و نزدیک به گوش می رسید . از آمریکا و فرانسه و انگلیس و آلمان و ... و بعضی خودیهای خود فروخته...
این مملکت مشکل داره... این ملت اعتراض داره ... ولی بیداره. هرگز اعتراض خود رو به شکل اغتشاش بیان نمی کنه و هرگز مشکل خودش رو به دست اجانب حل نمی کنه. و این اغتشاشگران جز دست نشانده های اجانب نیستند. همه ملت با هم برادرند... دینی و ملی... و هرگز بدخواه هم نیستند. اختلاف عقیده و سلیقه دارند ولی مملکت و ملت رو هرگز به اجانب نمی فروشند. ملت ما بیداره...
بعد از سخنرانى دکتر در دانشگاه کلمبیا، چندین نفر از اهالى آمریکا به نشانه ی تشکر براى دکتر گل فرستادند. اسمهایشان را روى گلدان هاى گل اهدایى نوشته بودند که از شهروندان آمریکایى هستند.چندین نفر حضورى آمدند و از صبر و متانت و خود نگه دارى دکتر در آنجا و از جواب هاى سنجیده اى که به سؤالات دانشجویان داده بود، تشکر کردند. چند نفر از ایرانیان مقیم آنجا هم آمدند. از دکتر تشکر کردندکه ایرانى ها را در آنجا سربلند کرده. و افتخار مى کردند که احمدى نژاد رئیس جمهورشان است. حتى چند نفر از ایرانى هایى که مى گفتند سالها قبل مهاجرت کرده و به اینجا آمده اند و مخالف جمهورى اسلامى بودند، براى تشکر آمده بودند. جمعى از اساتید دانشگاه کلمبیا هم در نامه اى از رفتار رئیس دانشگاه با دکتر عذرخواهى کردند.
برگرفته از کتاب فرزند ملت
به یکی گفتن: چرا استعفا دادی؟! گفت: وقتی که دیدم دیگه کاری ازم بر نمیاد استعفا دادم...
حالا یکی نبود بهش بگه؛ آقا جان! اون بیست سال پیش کاری از شما بر نیومد... الآن که وضعیت به مراتب سخت تره... اون موقع جنگ سخت بود، پر سر و صدا و قابل لمس... ولی حالا جنگ نرمه، بدون صدا و غیر قابل لمس... البته از ظواهر امر بر میاد که شما هم به نرمی مملکت رو تقدیم می کنید لابد... که آب از آب تکون نخوره تو دل ملت... یه دفعه ببینن تو بغل اجنبین... و مسرور بشن... مسرور کردن مومن! هم که از افضل عباداته...
به قول تخریبچی ها هم که وضع همه چیز بدتر شده که بهتر نشده؛ اقتصاد و مسکن و اشتغال و ...
آهان! لابد این بار با تجربیات دکتر!!!! خاتمی، شهروندان! نهضت آزادی و خانم! شیرین عبادی و ... می خواین از عهده بر بیاین...
راستی، به یکی هم گفتن: چرا تخریب می کنی طرف مقابلت رو؟! نگفت: خب مسلمه، وقتی آدم از خودش چیزی نداشته باشه، مجبوره که طرفش رو تخریب کنه. خودش که خالیه، می خواد پُر رو هم خالی نشون بده...
این دیگه از بدیهیاته؛ پرسیدن نداره که...
پیر و جوان، عالم و جاهل، قاصر و مقصر و ... همه این نکته را بارها و بارها شنیدهاند، ولی شاید باور نکرده اند، لذا ایشان(آیت الله بهجت) بارها و بارها، باز هم تأکید کرد؛
«به آنچه می دانید عمل کنید.»
آنچه از واجبات می دانید عمل کنید... و آنچه از محرمات می دانید ترک کنید...
درست بر خلاف تصور بعضی که راه رسیدن را تنها در انجام کارهای خارق العاده و سخت و ذکرهای عجیب و مشاهده کرامت و ... می دونند و منتظر شنیدن دستورات خاصی از ایشان بودند، نه این جمله تکراری و ساده... و البته پر مفهوم و عمیق و همیشه کارساز... فوت اول و آخر همینه...
جاده مستقیم و روشن هست، ولی ما از جاده فرعی و تاریک می رویم که زودتر برسیم ولی دیرتر می رسیم یا هرگز نمی رسیم، چون گم می شویم.
خداییش چقدر می دونیم و عمل نمی کنیم؟!
آن زمان من مسئول فرهنگی دانشگاه علم و صنعت بودم. برای دیدار از مناطق جنگی جنوب، دانشجوها را به خوزستان برده بودیم. دکتر هم به همراه یکی _دو نفر دیگر از اساتید به دعوت ما آمده بودند. شب اول جای مناسبی برای اسکان نبود. بچه ها را در سد کارون اسکان دادیم. پتو هم به اندازه کافی نبود. آن شب تا صبح من و دکتر نشستیم با هم به صحبت کردن. انگار یکی از ماها بود. اصلا به روی خودش نیاورد جایی برای استراحت و پتویی برای گرم شدن ندارد.
برگرفته از کتاب فرزند ملت
داشتیم صحبت میکردیم که حرف چاقیش شد و توصیههای ایمنی اخیر دکتر؛
گفتم : چرا سعی نمی کنی، کمتر بخوری؟
با اعتماد به نفس تمام! گفت: عادت کردم به پرخوری، ترک عادت هم که میدونی موجب مرضه...
گفتم: احسنت، توجیه خوبیه...
این هم مثل هزاران مفهوم غلطیه که تو ذهنمون حسابی برای خودش جا باز کرده و بی چون و چرا قبولش کردیم و نا به جا به کارش میبریم.
اصلا فکر نکردیم که ممکنه خود اون عادت مرض باشه و ترکش سلامت. و چرا باید یه عادت زشت و ناپسند، با این بهونه، بارها و بارها تکرار بشه و هی روی اون سرپوش بذاریم و ترکش نکنیم. درسته چون جسم یا روحمون به این کار و حالت عادت کرده اولش سخته، ولی بعد راحت میشه. فرقی هم نمیکنه عادت خوب باشه یا بد.
اگه به خوبی هم عادت کرده باشی و بخوای خدای نکرده، خلافش رو انجام بدی؛ اولش سخته، ولی بعد از چند بار انجام دادن، دیگه عذاب وجدان اولیه رو نداری و خیلی راحت و وقیحانه اون رو مرتکب میشی.
البته بهتره که این ترک عادت رو به تدریج انجام بدیم، روزی یه قاشق کمتر بخوریم؛ اگه پرخوریم... روزی 10 دقیقه کمتر بخوابیم، اگه به پرخوابی عادت کردیم ... روزی یه بار بیشتر، جلو عصبانیتمون رو بگیریم و خودمون رو کنترل کنیم؛ اگه عصبانی میشیم که خداییش هممون کمابیش عصبانی میشیم بالاخره ... و روزی یه پُک کمتر بزنیم اگه...
اینطوری تأثیر و ثبات بیشتری هم داره ... و گرنه همونطوری که سریع ترک شده سریع هم بر میگرده و دوباره همون آشه و همون کاسه.
با حسرت به شیرینی خامهای توی جعبه نگاهی کرد و گفت: راست میگی، قبول... ولی بذار لااقل این آخرین شیرینی خامهای رو بخورم..
یه وقتایی، آدم از بس یه کاری رو انجام نمی ده، بیگانه می شه با اون کار، حتی با واژه اش؛ فراموش می کنه که همچین واژه ای هم توی قاموس لغاتش بوده یه روزی...
مصداق اینی که عرض کردم به لطف و مرحمت بشریت زیاده...
مصداقش ممکنه بدیها باشه توی آدم خوبا؛
مثل اینکه یه آدمی، نعوذ بالله! اصلا به عمرش دروغ نگفته باشه؛ یا به فرض قریب به محال با تهمت و غیبت و تمسخر ملت و ... بیگانه باشه؛ یا تا حالا به ذهنش خطور هم نکرده که آزار و اذیت خلق الله، امکان انجام هم داره...
و همون بهتر که بیگانه باشیم با این قسم امور ضاله.
و ممکنه خوبیها باشه توی آدم بدا؛
باورتون می شه یه آدمی ازلا و ابدا حرف حق نزده باشه؛ یا بعد از سپری کردن دوران پاک بچگی، لبهاش هیچ وقت به لبخند باز نشده باشه؛
یا اینکه یادش رفته باشه که بخشش کیه یا چیه؟!، از بس که به بخل عادت کرده، توی همه جوانبش؛ بخل مادی، علمی، احساسی و ... تازه سعی می کنه دیگران رو هم محروم کنه از لذت شاد کردن نیازمندان ...
خودش که از آفتاب فراریه، جهت برداشتن قدم خیری! در این زمینه، روی سر بقیه هم با ترفند و بی ترفند، سایه می ندازه... باشد که سایه بان گداخته ای شود برای سرای باقی اش...
و البته بین سایه ی حافظ در این قطعه ی شیوا، با اونی که من گفتم، تفاوت از زمین تا آسمونه؛ اون عین بخله و این عین بخشش...
بر تو خوانم ز دفتر اخلاق آیتی در وفا و در بخشش
هر که بخراشدت جگر به جفا همچو کان کریم زر بخشش
کم مباش از درخت سایه فکن هر که سنگت زند ثمر بخشش
از صدف یاد دار نکته حلم هر که برد سرت گوهر بخشش
به خود انسانیت سوگند که، می توان انسان شد...
اون موقع که من بچه بودم سُرخوردن رو خیلی دوست داشتم، البته الآن هم دوست دارم و اگه فرصتی پیش بیاد سُر می خورم، دور از چشم آدم بزرگا؛ آدم بزرگایی که به کودک درونشون توجه نمی کنن.
البته چند هفته پیش( جاتون خالی) حسابی کیف کردم با سر خوردن روی برف با چاشنی جیغ؛
انگار خاصیتش بود، هر کسی سر می خورد جیغ می زد؛ بعضی به خاطر ترس و بعضی به خاطر لذت...
یه سر خوردن هم توی عشقای مجازیه؛ مثل همونی که مهران رجبی توی فیلم کلاهی برای باران، اینقدر تو گوش عطاران خوند، تا آخرش توی بارون سرید... (فیلمش قشنگ بود، نه؟)
ولی سرخوردنهای دیگه ای هم هست؛
یکی وقتی آدم به یه حد از غفلت می رسه که دیگه راهی برای برگشت برای خودش نمی گذاره،
اونقدر گناه می کنه که هر چی خدا بهش نهیب می زنه، نمی فهمه،
هر چی خدا تو راهش می یاره، متوجه نمی شه و چشم بسته راه خودش رو می ره؛
اون وقت خدا هم رهاش می کنه و نتیجه این می شه که خیلی راحت سر می خوره رو به پایین، به قهقرای ظلمت و تاریکی و بی خدایی.
چنین کسی اگه احتمالا بین راه متوجه بشه که داره به طرف کجا سر می خوره جیغ می زنه، از ترس...
یه وقت هم آدم به یه حدی از توجه و معرفت می رسه که از اون به بعد خدا خودش دستش رو می گیره، در نتیجه سر می خوره به اوج معرفت، به لقاء الله.
اولش باید یه راه طولانی و البته سخت رو با توجه و شناخت و تلاش فراوون طی کنه، بعد که به اون ظرفیت و طهارت لازم می رسه، بقیه ی راه رو به راحتی سر می خوره،
البته جیغ هم می زنه، منتها به خاطر لذت و از فرط عاشقی...
کاش این سریدن اخیر رو تجربه کنیم و جیغ بزنیم...
همجوار امام رضا بودن خیلی صفا داره، ولی فرق داره با
همتبار امام رضا بودن...
وقتی قوانین و آداب یه تباری رو رعایت کردی، می شی اهل اون تبار، می شی همتبار.
برای همتبار شدن، باید به زبون دل اهل اون تبار حرف بزنی؛
باید با اونا هم صدا و هم کلام بشی؛
باید با اونا نشست و برخاست کنی؛
باید چیزایی که اونا می خوان بشنوی، ببینی،...
آره سخته، ولی ممکنه و لذت بخش، همتبار خوبان شدن...
می شه همتبار امام رضا(ع) و خاندان عصمت هم شد...
با... «محبت، ولایت و اطاعت»
هر همجواری، همتبار نیست، ولی هر همتباری، دلش همجواره...
امروز آسمون خونه ی ما، دلش عجیب گرفته بود؛
ولی اشکی نریخت، نمی دونم چرا؟!!!
نمی دونم این بغض نهفته و غریب رو کجا برد؟!!
شاید به مدینه و غربت دیرینش؛ که تر کنه بالاجبار، چشمان اهل مدینه رو ...
تا عاشقان بقیع بتونن در پناه اون، آسوده اشک هجران بریزن ...
Design By : Pichak |