سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گاهِ رهایی

چند صباحیه از محضرمون کسب فیض نکردین؛ اومدیم غیبتمون رو موجه کنیم:
آقا اجازه رایانمون در دسترس نبود، راستش حوصله ی کافی نت رو هم نداشتیم، بعد یه مدتی هم که اوضاع رایانه رو به راه شد خودمون وقت نداشتیم؛
آخه پایان ترم بود و همه ی کارهای طول ترم که مونده برای هفته ی آخر. عذر بدتر از گناه می آوریم دیگه ( می تونیم )

پی نوشت: توجه دارین که با آوردن ضمیر جمع، چه ماهرانه سعی در پیدا کردن شریک جرم هستیم. تازه خیلی هم با انصاف بودیم که خودمون رو هم جزء مقصرین آورده و تقصیر رو فقط گردن دیگران نینداخته ایم.


نوشته شده در چهارشنبه 87/3/15ساعت 6:32 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |

تا حالا خیلی این قاعده! رو شنیده بودم که؛ « مفت باشه، کوفت باشه»
ولی هیچ وقت مصداقش رو به این عینیت ندیده بودم.
امروز توی مسیر برگشت با حجم باور نکردنی از اموال مفت برخورد کردم؛
هیچ کس حال خودش رو نمی فهمید؛
همه با ولع عجیبی، فقط برمی داشتند، چه مصرفش رو داشتند و چه نداشتند؛
بعضی ها دوستاشون رو هم خبر می کردند که از این قافله عقب نمونند،... آخه مفت! بود دیگه.*
عجیب تر این بود که اموال مذکور از سنخ خواندنی جات ( نشریه و مجله) بود و بس.
چیرهایی که به طور معمول؟ در سبد خریدمون مشاهده نمی شه و خلاصه عمرا پولی واسش خرج نمی کنیم،حالا چی شد که تا مفت شد محبوب و خواندنی شد، بماند.  
البته اینش جای شکر داره که لااقل سرانه ی مطالعه مون، مفت و مجانی! بالا می ره و از خجالت بعضی ها در می یایم؛
یا شیشه هامون تمیز تر از قبل می شه؛
و یا سطل بازیافتمون با برکت تر...

* کاش از قافله ی خوبیها عقب نمونیم، چرا که خوب بودن و خوبی کردن هم خرج زیادی نداره؛ 

                                  « ایمان می خواد و صفا و اراده»


نوشته شده در یکشنبه 87/2/15ساعت 6:12 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |

توی تاکسی نشسته بودم که یه دفعه چشمم افتاد به آینه ی بغل ماشین؛
روش نوشته بود:
                     
« اشیاء از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیکترند.»

این صرفا یه توصیه ی ایمنی برای آقای راننده بود، ولی اولین چیزی که با دیدن اون به ذهن من خطور کرد، یه دنیا عشق و عرفان بود.

آخه هممون خوب می دونیم که همه ی آنچه که توی این عالم وجود داره، مثل آینه ایه  که گوشه ای از جمال و جلال ملکوتی حضرت حق رو نشون می ده؛

حالا با یه حساب منطقی می تونیم بفهمیم که؛ خداوند چقدر بهمون نزدیکه!!

و این نزدیکی چه لذتی داره؛ 
وقتی می فهمیم که امیدمون فقط باید به خدا باشه و بس،
وقتی می فهمیم هیچ کس جز خدا نمی تونه کمکمون کنه،
وقتی که دیگه یأس و ناامیدی تو زندگیمون جایگاهی نداره،
وقتی دیگه دوست نداریم معصیتی به درگاه پاکش مرتکب بشیم، 

 ... و نهایت لذت اون وقتیه که عبد مطلق بشیم و به وصال محبوب برسیم.


نوشته شده در دوشنبه 87/2/2ساعت 6:18 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |

استادمون هر وقت باهاش برخورد می کنه، صبح یا شب؛ سلام می کنه و شب بخیر می گه؛
می گه: تا زمانی که آقا ظهور نکردن، صبح معنا پیدا نمی کنه؛
تا اون موقع همه اش شبه و تاریکی و ظلمت؛
صبح؛ یعنی ظهور آقا (عج).
پس ما، توی این تاریکی و ظلمت، توی این کوره راههای پر پیچ و خم، بدون اون، چیکار می کنیم؟!
چرا هیچ کس حواسش نیست که 1100 ساله که خورشید زندگیمون طلوع نکرده و گرمای هستی بخشش بهمون نرسیده؟!
چرا؟ چرا به راحتی اونو پشت ابرهای جهالت و نادانی و فسادمون غایب کردیم و فقط گهگاه ندبه ی غافلانه ی عشق سر می دیم؟!
چرا حقیقت محرومیتمون رو درک نمی کنیم تا یه تکونی به خودمون بدیم؟!
درسته که شبه، ولی شب تلاشی مضاعف در راه انسان شدن، انسان ساختن و انسان ماندن تا صبح.
چرا متوجه نیستیم که ضمیمه کردن زبانی و همیشگی « و عجل فرجهم » به صلواتهامون هر چند قشنگه و عاشقانه، ولی کافی نیست؟!
باید بتونه زنگارهای سیاه دلمون رو ببره؛
تا با معرفت و محبت مطیعش بشیم؛
و مطیع مولا؛ دروغ نمی گه، غیبت نمی کنه، مالش با حروم مخلوط نمی شه، حق کسی رو ضایع نمی کنه، دل کسی رو نمی شکونه و ...
چی دارم می گم، مطیع مولا؛ اصلا فکر گناه نمیکنه و تیررس معصیت نمی ره.
مطیع مولا؛ حتی نمی تونه مکدر شدن قلب آقا رو تحمل کنه.



و صبح ظهور چه زیبا و نزدیک است...


نوشته شده در یکشنبه 87/1/25ساعت 6:19 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |

« یک روز همه مردم دهکده تصمیم گرفتند تا برای بارش باران دعا کنند .
در روز برگزاری مراسم همه مردم جمع شدند و تنها یک پسر بچه با چتر به مراسم آمد
*



چگونه یک بچه، که مغزش هم از دانشهای جور وا جور امروزی پر نیست ، بینشی این چنین دارد و آن وقت ما...
 
چه خوب می شد اگر... اگر همگی مان بچه می شدیم؛
باور، اعتماد، توکل و ایمانمان را از بچگی با خود به ودیعه می آوردیم تا...
تا فکر نکنیم چون بزرگ شده ایم باید تنها روی پای خودمان بایستیم؛
و به قول معروف، اعتماد به نفس داشته باشیم؛
تا دانشهایمان خنجری نشود بر دل توکل و ایمانمان؛
تا یادمان نرود آن سرچشمه ی عشق را؛ که باور کردنش ما را بس است برای تمامی عمر.
و هماره زمزمه کنیم این بیان عاشقانه را که:« و من یتوکل علی الله فهو حسبه » ( طلاق/3 )

* هفته نامه ی پرتو سخن(22 اسفند 1386)، ص 6.


نوشته شده در یکشنبه 87/1/18ساعت 8:18 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |

سال 86 هم با همه خوبی و شاید بدیهاش، دیگه داره غزل خداحافظی رو میخونه؛
اگه از اونهایی نبودیم که هر شب به حساب خودمون برسیم ، لااقل بیاییم این آخرین شب سال، حساب کتاب کنیم؛
اگه کم و کسری داشتیم، سعی کنیم همون اوایل سال بعد جبران مافات کنیم،

حواسمون باشه،‏ زیاد وقت نداریم؛

اگه هم چیزی زیاد آوردیم، می تونیم در جبران کسری بقیه کمک کنیم، یه نوع زکاته دیگه؛



حتما تا حالا تدارک سفره ی هفت سینتون رو هم دیدید،
اون سفره ی قشنگتون رو با  این هفت سین قرآنی متبرک کنید؛ ضرر نمی کنید.
(می تونید اون رو با زعفران روی یه ظرف بنویسید و بعد از سال تحویل آب بزنید و به یه نیت قشنگ بخورید.)

این هم هفت سین قرآنی :
سلام علی نوح فی العالمین
(صافات/ 79)
سلام علی ابراهیم (صافات / 109)
سلام علی موسی و هارون (صافات /120)
سلام علی آل یاسین (صافات /130)
سلام علی المرسلین (صافات/181)
سلام قولا من رب رحیم (یس/ 58 )
سلام هی حتی مطلع الفجر (قدر/ 5)

  دلهاتون بهاری و شاداب،
امیدوازم یکی از بهترین سالهای عمرتون رو تجربه کنید ، سالی پر از موفقیت، معرفت و هزار تا چیز قشنگ دیگه،
امیدوارم آرزوهاتون، همون حکمتهای زیبای پروردگار باشه، تا به زیباترین شکل ممکن برآورده بشه.
موقع سال تحویل ما رو فراموش نکنید؛
التماس برای بهترین و قشنگ ترین دعاهایتان.


نوشته شده در چهارشنبه 86/12/29ساعت 8:37 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |

اشاره: اصلا نمی تونم درک کنم که یه نفر اینقدر سرنوشت مملکتش براش مهم نباشه که (خدای نکرده ) رای نده.

درست. مشکلات هست، گرونی هست،و ...
ولی اگه یه کم منطقی فکر کنیم، می بینیم که با رای ندادن هم کاری درست نمی شه،بلکه فقط اونهایی سر کار می یان که به هیچ وجه با معیارهای ما نمی
خونن و بقیه اش هم که دیگه روشنه .
یه حقیقتی هست که شاید خیلی ها بهش بی توجهن؛ اینکه تا وقتی همه چیز درست و خوبه ، هیچ کس چیزی نمی فهمه،همین که یه کار  خراب شد ، همه می فهمند و بد و بیراه می گن، کار خوبا به چشمشون نمی یاد، بدا بیشتر جلوه می کنه .
همین طوره در مورد آدم خوبا و آدم بدا ؛ آدم خوبای زیاد، سرشون رو می اندازن زیر و کار خوبا رو می کنن، بی هیچ سر و صدا.
ولی آدم بدای کم، کار بداشون رو تو بوق و کرنا می کنن،آخه افتخاریه براشون!!
اون وقت نتیجه این می شه که اونایی که عقلشون تو چشمشونه، فقط بدی به چشمشون می یاد و با چند تا بد و بیراه، می گن: ما رای نمی دیم. 
( کاش اقلا چشمشون درست می دید؛ همه ی آنچه را که رخ می دهد، نه فقط آنچه را که رخ نمی دهد یا آنچه را که بد رخ می دهد .)
اگه شرایط جامعه اونقدر هم بد باشه که نیست؛
اگه هیچ آدم خوبی برای انتخاب وجود نداشته باشه که داره؛
ما باید با انتخاب بد ،( از بین بد و بدتر ) شرایط بهتری رو برای خودمون رقم بزنیم و اجازه جولان دهی رو به بدتر ندهیم.
و بدونیم که توی انتخاب،فقط حزب حق حرف اول و آخر رو می زنه ؛ حزب بازی و جناح بندی فقط به درد شور انتخابات می خوره .
ما که شیعه ی علی (ع) هستیم ، کی دیدیم که علی (ع) از مسیر حق پا رو فرا یا فروتر بگذارد، یا متمایل به چپ و راست بشود.
راه علی(ع) صراط مستقیم حق است و بس.
حرف آخر: هر آن کس که هوس کباب کردن دل اون ور آبیها را داره، بسم الله ؛
جمعه پای صندوقهای رای می بینیمتون . 


نوشته شده در دوشنبه 86/12/20ساعت 5:33 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |

چهل روز به عزایش نشستیم، یا حسین گفتیم؛
ولی چرا؟!! آن هم بعد از این همه سال!!
چون اماممان خونش به ناحق ریخته شد و هدر رفت؟
چون اهلش را به اسیری بردند؟
فقط همین؟!! نه؛ مسلما اینگونه نیست و نباید باشد.
باید به گونه ای عزادار باشیم که مکتب مولایمان زنده بماند؛
« هیهات من الذله » او زنده بماند؛ زنده با عملمان؛
اگر عملمان حسینی نباشد، اگر در گفتار و کردار به او تاسی نکنیم،
اگر اهداف قیامش را سرلوحه ی زندگی مان قرار ندهیم ؛
چگونه مکتبش زنده خواهد ماند؟!!
و اگر شخصیت و عظمت حضرتش را درک نکنیم؛ چگونه توانیم او را جلودار قافله مان قرار دهیم؟!!
قافله ی عزا رو به سوی تعالی دارد، رو به سوی انسان سازی؛
و این تنها با معرفت حاصل می شود.
آنگاه در چنین قافله ای هر قطره ی اشکت ارزش دارد؛ چون گامی رو به سوی تعالی خواهی برداشت،
گامی همراه با یقین.
پس این بار با اطمینانی مضاعف می گویی: 
                                                          « یا لیتنا کنا معک »

مواظب باش که؛ با زبان دلت بگویی،که دلت هرگز دروغ نمی گوید. 


نوشته شده در پنج شنبه 86/12/9ساعت 10:18 صبح توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |

جمعه بود و ماه محرم؛
نفسهای گرم نوزادی، گرمای اول شهریور 1336 را در یکی از خانه های اصفهان گرمتر و دوست داشتنی تر نمود؛
نامش را حسین گذاشتند .
_باهوش بود و باادب؛
_مسجد محله شان صدای اذان و تکبیرهای او را از یاد نخواهد برد؛
_زیاد کتاب می خواند، مخصوصا کتابهای اسلامی، از سیاست و اخبار روز هم جدا نبود ؛
_در مشهد هم سرباز بود و هم به تحصیل علوم قرآنی اشتغال داشت.



_اوایل انقلاب مبارزاتش با ضد انقلاب غرب کشور چشمگیر بود .
_خیلی زود دعوت پیر و مرادش را لبیک گفت و عازم جنوب شد؛
_چه کارها که نکرد این فرمانده ی دلاور لشکر 14 امام حسین (ع) با تدبیرهای نظامی فوق العاده اش؛
_همان شجاعت و توکل بی نظیرش بود که هیچ پرتاب خمپاره ای او را درازکش نمی کرد، همانطور استوار قدم برمی داشت؛
_درباره ی خلوتها و قرآن خواندنهایش چیزی شنیده ای ؟!!
_دست راستش قطع شده بود، می گفت: خراش برداشته.



جمعه بود، 8 اسفند 1365؛
بالاخره خمپاره ای جسمش را درازکش کرد و اما ... روحش پرواز کرد به آنجایی که به آن تعلق داشت.


نوشته شده در چهارشنبه 86/12/8ساعت 8:22 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |

«جاء الحق و زهق الباطل»
آری بار دیگر نیز وعده ی الهی تحقق یافت و ثمری چنین شیرین به بار آورد.
طعمش گوارایتان باد .
ما توانستیم و باز هم خواهیم توانست.کافیست توکل کنیم به خدا و اعتماد کنیم به خود؛
به خود ایرانی؛ ایرانی همیشه سرفراز.



و نشان دهیم که ما را نیازی به آنان نیست؛
آنان که هماره دایه ی دلسوزتر از مادر می گردند برای ما؛
مایی که(بعد ار آن دوران کودکی و وابستگی ) دیگر بزرگ شده و روی پای خود ایستاده ایم،
تحمل هیچ حرف زوری را هم نداریم؛
و بدانند: گذشت آن زمانی که آن سان گذشت؟!!  


نوشته شده در یکشنبه 86/12/5ساعت 3:53 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |

<   <<   36   37   38   39   40      >

Design By : Pichak