سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گاهِ رهایی

جمعه بود و ماه محرم؛
نفسهای گرم نوزادی، گرمای اول شهریور 1336 را در یکی از خانه های اصفهان گرمتر و دوست داشتنی تر نمود؛
نامش را حسین گذاشتند .
_باهوش بود و باادب؛
_مسجد محله شان صدای اذان و تکبیرهای او را از یاد نخواهد برد؛
_زیاد کتاب می خواند، مخصوصا کتابهای اسلامی، از سیاست و اخبار روز هم جدا نبود ؛
_در مشهد هم سرباز بود و هم به تحصیل علوم قرآنی اشتغال داشت.



_اوایل انقلاب مبارزاتش با ضد انقلاب غرب کشور چشمگیر بود .
_خیلی زود دعوت پیر و مرادش را لبیک گفت و عازم جنوب شد؛
_چه کارها که نکرد این فرمانده ی دلاور لشکر 14 امام حسین (ع) با تدبیرهای نظامی فوق العاده اش؛
_همان شجاعت و توکل بی نظیرش بود که هیچ پرتاب خمپاره ای او را درازکش نمی کرد، همانطور استوار قدم برمی داشت؛
_درباره ی خلوتها و قرآن خواندنهایش چیزی شنیده ای ؟!!
_دست راستش قطع شده بود، می گفت: خراش برداشته.



جمعه بود، 8 اسفند 1365؛
بالاخره خمپاره ای جسمش را درازکش کرد و اما ... روحش پرواز کرد به آنجایی که به آن تعلق داشت.


نوشته شده در چهارشنبه 86/12/8ساعت 8:22 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |


Design By : Pichak