گاهِ رهایی
این روزها بعضی از آدمها لباسهای رنگارنگ میپوشند و سفرههای رنگارنگ پهن میکنند. دور سفرههایشان هم فقط چند تایی از آدمهای رنگی نشستهاند. ادامه مطلب...
گاهی آنقدر تنهاییام توی ذوق میزند که حالم از تمام ادعاهای دوستی، عشق و همراهی به هم میخورد...
بیا مرا از بین این مردمان ببر...
پیرمرد دست راستش را به نردهها گرفته بود و آرامآرام و به سختی از پلهها پایین میرفت.
پیرزن با یک دست، چادرش را محکم گرفته بود و با دست دیگر کمر پیرمرد را میمالید و مدام قربانصدقهاش میرفت.
وقتی یک نفر از بین یک جمع، یک حرف خاص و البته غیر مربوط به بحثهای قبلی را بدون مقدمه مطرح کند، همه معمولا خواهند گفت: "وا، چه بیمقدمه!" ادامه مطلب...
چقدر نگاهم به در خیره ماند،
نیامدی!
چقدر گوش به زنگ بودم،
نیامدی!
چقدر آه بلند، چقدر اشک روان،
چقدر منتظرت بودم، نیامدی...
مسیر بس طولانی است...
Design By : Pichak |