همه چیز هست
شیرینی و شربت و شام
رقص نور
خواننده و نوازنده با انواع آلات موسیقی
رقص مختلط زن و مرد
و البته یک قرآن خیلی بزرگ
آن بالا روی ویترین
لبهایم لبخند میزنند
صورتم شاد است
از نگاه تو،
شاید از عمق وجود
غمی پنهان امّا
گوشهای مشغول است...
دخترک طوری بسته چوبشور را دستش گرفته بود و راه میرفت که انگار تمام دنیا را در دست دارد...
میدانم فقط اگر تو بخواهی میشود، ولی انگار باور ندارم...
این نوجوان 17ساله پایش در بغداد جا ماند تا یک وجب از خاک این کشور در دست دشمن نماند. پای مجروحش لگدمال شد تا شرف و عزت ما لگدمال نشود. پایش کرم زد تا شرف و غیرتمان کرم نزند. پایش کرم زد تا آبروی ایران کرم نزند، تا تعصب و مردانگی کرم نزند...
سلوچ در هیچ جای داستان نبود اما جای خالیش در تمام داستان بود...
تو برای من فرشته رحمت الهی هستی
ولی آنها ملکه عذاب مینامندت...
آشناست؛ میشنوی!؟
این صدا سالهاست که تو را نجوا میکند...
جای پارک پیدا نکرد. زیر تابلوی توقف ممنوع پارک کرد و رفت. روی شیشه عقب ماشینش نوشته بود: "لبیک یا حسین علیهالسلام"
موبایلش زنگ زد؛ همسرش پرسید: "کجایی!؟"
دنده را عوض کرد و آهسته گفت: "توی جلسهام عزیزم."
روی شیشه عقب ماشینش نوشته بود: "لبیک یا حسین علیهالسلام"
Design By : Pichak |