گاهِ رهایی
در حال احتضارم،
بیا بر بالینم یاسین بخوان...
اخمهایش را در هم کشید، تلویزیون را خاموش کرد و خیره ماند به صفحه سیاه. دستش را گذاشت زیر چانهاش، لبهایش را داد جلو و گفت: شنیدی!؟ وعدهگاهمون رو مینگذاری کردن.
دستم را انداختم دور گردنش. نگاهش کردم. آهسته توی گوشش گفتم: هیچ چیزی نمیتونه مانع عشق ما بشه، حتی مین...
بالاتر از سکوتم آرزوست!
درماندهام،
غصههای "تو" را کجای دلم بگذارم!؟
و درماندهتر وقتی،
"تو" مصداقهای بسیار داری...
دوری که؛
از "تو" شروع و به "تو" نیز ختم شود...
بد نبود اگر؛
از آن هفت دور،
یک بار هم به دور "خدا" میگشتی..
کاری نکن که قدرتت را به رُخت بکشم...
پارتی، مشروب، رقص، گرفتاری، حضرت فاطمه (س)، اعتقاد، نذر، نمک، مهریه، خدا !!!
حرفهای ربطش را خودت بگذار، من ربطشان را نمیفهمم...
تنم نوازش دستهای تو را میخواهد فقط ...
کمکم مقدمههای قضیهام،
سکوت مطلق را نتیجه میدهد...
Design By : Pichak |