گاهِ رهایی
گاهی
نفس کشیدن
به تمام وجود میچسبد...
اون روز که به مهمونی1 دعوت شدند؛
«نه» نگفتند.
امروز هم که اونا به مهمونی2 دعوتمون کردند؛
«نه» نمیشه گفت...
پ ن:
1. یک شبه، به اندازهی صد سال خوردند...
2. میخوریم و میاشامیم، اما اسراف هم به قدر ظرفیت(؟) میکنیم...
ابرهای دلم، نمنمک بارانی است
وقت جاری شدن است
بیا پابرهنه با هم قدم بزنیم
و نفسی تازه کنیم
در هوای خیسِ بودنِ «تو»
هر چند بیشتر به صورت یک بازی بچگانه در آمده باشد در این ایام.
کاش در وسعت نگاهت،
چنان پرت شوم؛
که در پرتگاه نگاهم،
همه را «تو» ببینم...
از قبل مژدهی آمدنش را شنیده بودند،
چشم بر راه داشتند،
آمد...
با تمام نشانهها،
صدای طبل حق و عدالتش به گوش رسید،
اما زنگارهای سیاه جهالت،
گاهی صدای طبل را هم نمیشنود.
آنها که باید میشنیدند، شنیدند...
بر آمدن تو نیز بشارتها دادهاند،
چشم بر راه داریم،
همراه با ندبهی عاشقانهی انتظار،
خواهی آمد...
با تمام نشانهها،
کاش جهل رنگیمان،
سد راه یکرنگی حق و عدالتت نشود.
آنها که باید بشنوند، میشنوند...
مشتی چنین محکم، حوالهشان شد...
ولی کماکان؛
چشم و گوششان بسته است، برای دیدن و شنیدن حق،
و دهان یاوهگویشان هنوز باز ...
پیدا کنید سنگ پای قزوین را (!)
شاید...
همهی تقصیر با من است...
همونطوری که از این ستون به اون ستون فرجه؛
شاید در عالم خواص در " از این پهلو به آن پهلو شدن" هم فرجی(!) نهفته باشد که ما بیخبرانیم.
خواص! موضعتان سبز باد...
البته؛
سبزی که ریشه دارد،
سبزی که برای خودش هویت و فرهنگ اصیل ایرانی و اسلامی قائل است،
سبزی که سره را از ناسره و دوست را از دشمن تمیز میدهد،
سبزی که با پای خودش توی عمق چاه توهم دشمن نمیافتد تا برایش از این سو و آن سوی مرزها هورا بکشند...
و بالاخره سبزی که لحظهها را در لحظه دریابد.
بهانه نوشته:
به بهانهی فرمایشات صریح و مؤکد رهبری مبنی بر اعلام موضع شفاف از سوی خواص.
در زیر ستاره باران نگاهت؛
بیچتر میدوم،
تا انتهای درونم خیس شود؛
و تو زلال اشکم را نبینی...
Design By : Pichak |