گاهِ رهایی
آن روز خیلی خوشحال بود و میخندید ولی نه خوشحالی واقعی. پایش را گذاشت روی ترمز و بدون آنکه چیزی بگوید از ماشین پیاده شد، ادامه مطلب...
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهـر هجـری چشیدهام که مپرس...
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها...
از شب قبل تا عصر باران آمده بود. هوا تمیز و عالی بود و البته بعدترش کمی سرد.
مردم روی صندلیهای پلاستیکی بارانخورده نشسته بودند. آن بالا روی سن، نمایش طنز اجرا میکردند، ترانه میخواندند و موسیقی شاد پخش میکردند. مردم دست میزدند و میخندیدند.
خندههای من اما پر بود از غم و اشک، به خاطر غم تو در چند متر آن طرفتر.
نگران بود و تا خود صبح خوابش نبرد. مدارک و وسایلش را در یک ساک دستی کوچک جمع کرده بود و فردا به بهانه دانشگاه از خانه بیرون میرفت. فقط خودش میدانست که امشب آخرین شب حضورش در خانه است ولی نمیدانست فردا شب و شبهای بعدترش چه چیزی در انتظارش خواهد بود.
همیشه شنیدهایم که حجاب محدودیت نیست بلکه مصونیت است ولی به معنای دیگر حجاب محدودیتی است که مصونیت میآورد و خیلی از زنان مسلمان این محدودیت و سختی را به جان میخرند تا مصون بمانند از خطراتی که با بدحجابی و بیحجابی در کمین آنهاست، از نگاههای هرزه و هوسآلود و از عذابی که وعده داده شده است.
Design By : Pichak |