سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گاهِ رهایی

آن زمان من مسئول فرهنگی دانشگاه علم و صنعت بودم. برای دیدار از مناطق جنگی جنوب، دانشجوها را به خوزستان برده بودیم. دکتر هم به همراه یکی _دو نفر دیگر از اساتید به دعوت ما آمده بودند. شب اول جای مناسبی برای اسکان نبود. بچه ها را در سد کارون اسکان دادیم. پتو هم به اندازه کافی نبود. آن شب تا صبح من و دکتر نشستیم با هم به صحبت کردن. انگار یکی از ماها بود. اصلا به روی خودش نیاورد جایی برای استراحت و پتویی برای گرم شدن ندارد.

 برگرفته از کتاب فرزند ملت


نوشته شده در یکشنبه 88/2/27ساعت 6:0 صبح توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |

داشتیم صحبت می­کردیم که حرف چاقیش شد و توصیه­های ایمنی اخیر دکتر؛
گفتم : چرا سعی نمی کنی، کمتر بخوری؟
با اعتماد به نفس تمام! گفت: عادت کردم به پرخوری، ترک عادت هم که می­دونی موجب مرضه...
گفتم: احسنت، توجیه خوبیه...

این هم مثل هزاران مفهوم غلطیه که تو ذهنمون حسابی برای خودش جا باز کرده و بی چون و چرا قبولش کردیم و نا به جا به کارش می­بریم.

اصلا فکر نکردیم که ممکنه خود اون عادت مرض باشه و ترکش سلامت. و چرا باید یه عادت زشت و ناپسند، با این بهونه، بارها و بارها تکرار بشه و هی روی اون سرپوش بذاریم و ترکش نکنیم. درسته چون جسم یا روحمون به این کار و حالت عادت کرده اولش سخته، ولی بعد راحت می­شه. فرقی هم نمی­کنه عادت خوب باشه یا بد.

اگه به خوبی هم عادت کرده باشی و بخوای خدای نکرده، خلافش رو انجام بدی؛ اولش سخته، ولی بعد از چند بار انجام دادن، دیگه عذاب وجدان اولیه رو نداری و خیلی راحت و وقیحانه اون رو مرتکب می­شی.

البته بهتره که این ترک عادت رو به تدریج انجام بدیم، روزی یه قاشق کمتر بخوریم؛ اگه پرخوریم... روزی 10 دقیقه کمتر بخوابیم، اگه به پرخوابی عادت کردیم ...  روزی یه بار بیشتر، جلو عصبانیتمون رو بگیریم و خودمون رو کنترل کنیم؛ اگه عصبانی می­شیم که خداییش هممون کمابیش عصبانی می­شیم بالاخره ... و روزی یه پُک کمتر بزنیم اگه...

اینطوری تأثیر و ثبات بیشتری هم داره ... و گرنه همونطوری که سریع ترک شده سریع هم بر می­گرده و دوباره همون آشه و همون کاسه.

با حسرت به شیرینی خامه­ای توی جعبه نگاهی کرد و گفت: راست می­گی، قبول... ولی بذار لااقل این آخرین شیرینی خامه­ای رو بخورم..

 


نوشته شده در شنبه 88/2/12ساعت 6:50 صبح توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |

یه وقتایی، آدم از بس یه کاری رو انجام نمی ده، بیگانه می شه با اون کار، حتی با واژه اش؛ فراموش می کنه که همچین واژه ای هم توی قاموس لغاتش بوده یه روزی...
مصداق اینی که عرض کردم به لطف و مرحمت بشریت زیاده...

مصداقش ممکنه بدیها باشه توی آدم خوبا؛
مثل اینکه یه آدمی، نعوذ بالله!  اصلا به عمرش دروغ نگفته باشه؛ یا  به فرض قریب به محال با تهمت و غیبت و تمسخر ملت و ... بیگانه  باشه؛ یا تا حالا به ذهنش خطور هم نکرده که آزار و اذیت خلق الله، امکان انجام هم داره...
و همون بهتر که بیگانه باشیم با این قسم امور ضاله.

و ممکنه خوبیها باشه توی آدم بدا؛
باورتون می شه یه آدمی ازلا و ابدا حرف حق نزده باشه؛ یا بعد از سپری کردن دوران پاک بچگی، لبهاش هیچ وقت به لبخند باز نشده باشه؛ 
یا اینکه یادش رفته باشه که بخشش کیه یا چیه؟!، از بس که به بخل عادت کرده، توی همه جوانبش؛ بخل مادی، علمی، احساسی و ... تازه سعی می کنه دیگران رو هم محروم کنه از لذت شاد کردن نیازمندان ...
خودش که از آفتاب فراریه، جهت برداشتن قدم خیری! در این زمینه، روی سر بقیه هم با ترفند و بی ترفند، سایه می ندازه... باشد که سایه بان گداخته ای شود برای سرای باقی اش...

و البته بین سایه ی حافظ در این قطعه ی شیوا، با اونی که من گفتم، تفاوت از زمین تا آسمونه؛ اون عین بخله و این عین بخشش...
      بر تو خوانم ز دفتر اخلاق                       آیتی در وفا و در بخشش
     
هر که بخراشدت جگر به جفا                  همچو کان کریم زر بخشش
     
کم مباش از درخت سایه فکن                 هر که سنگت زند ثمر بخشش
      از صدف یاد دار نکته حلم                       هر که برد سرت گوهر بخشش

 

به خود انسانیت سوگند که، می توان انسان شد...


 


نوشته شده در چهارشنبه 88/1/26ساعت 12:54 صبح توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      

Design By : Pichak