گاهِ رهایی

وقتی با دوستم، علاقه مشترکمون رو بهش فهمیدیم، تصمیم گرفتیم از فرصت استفاده کنیم و بریم و بهش سر بزنیم. یه روز با هر سختی بود، آدرسش رو پیدا کردیم و با دسته گل و شیرینی و با ذوقی سرشار راهی شدیم... کوچه های قدیمی یزد، دیوارهای گلی با بوی مست کننده، همسایه هایی که دم در خونه نشسته بودند و هر کسی رد می شد، زل می زدند بهش... و البته یه دنیا صفا و صمیمیت...

به در خونه اش که رسیدیم، دل توی دلمون نبود... در زدیم، ولی خونه نبود... سراغش رو از همسایه روبرویی که گرفتیم، گفت حتما رفته روزنامه بخره، برمی گرده... و ما رو با اصرار برد توی خونه شون... و با کلیه امکاناتی که داشت ازمون پذیرایی کرد...

بعد یه مدت دوباره اومدیم در زدیم... و این بار یه پیرمرد ناز و دوست داشتنی، با یه عینک ته استکانی، پیرمردی که خاطرات کودکیمون رو تداعی می کرد... در رو به رومون باز کرد... وقتی بهش گفتیم که چه ذوقی واسه دیدارش داشتیم، و گفتیم که ما اون بچه هایی هستیم که قصه های قشنگ کتاب «قصه های خوب برای بچه های خوب» ما رو مدتها از شیطنت باز می داشته... با گرمی ازمون استقبال کرد و دعوتمون کرد به داخل...

چقدر شیرین صحبت می کرد... از خاطرات و تلخی ها و شیرینیهای زندگیش واسمون گفت... و ما بدون اینکه خسته بشیم، گوش می کردیم... کتابخونه خاک گرفتش رو بهمون نشون داد، و گفت که بعضی هاشون رو چندین بار خونده، و اینکه همیشه سعی می کنه توی مخارج دیگه صرفه جویی کنه تا بتونه کتابهای بیشتری بخره و بخونه. (البته بعدا همه کتابهاش رو اهدا کرد به کتابخانه ای به نام خودش)

بعدش هم واسه هر کدوم‌مون یه کتاب «شعر قند و عسل» رو امضاء کرد و بهمون هدیه داد...

اون روز یکی از بهترین روزهای زندگی دانشجوییمون بود توی یزد... روزی دوست داشتنی که هیچ وقت از خاطرمون نمی ره... از اون به بعد بهش می گفتیم بابا آذر و اون هم به اسم کوچیک صدامون می کرد. بعد از اون هم، اگر مجالی پیش میومد، می رفتیم و بهش سر می زدیم... اون هم خیلی خوشحال می شد... و مدتها برامون حرف می زد و درد دل می کرد... از سختی های زندگیش و از بی توجهی ها... بی توجهی هایی که حق چنین نویسنده توانا و با ذوقی نبود... مهدی آذر یزدی مرد بزرگی بود با روحی بزرگ...

ولی هرچه بود گذشت... یه عمر پربار؛ سرشار از رنج و زحمت و البته خدمت...

 

پ ن: چند تا عکس هم ازش گرفته بودم که دوست داشتم واستون بذارم، ولی نشد.


نوشته شده در یکشنبه 88/4/21ساعت 1:54 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |


Design By : Pichak