سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گاهِ رهایی

یه وقتایی، آدم از بس یه کاری رو انجام نمی ده، بیگانه می شه با اون کار، حتی با واژه اش؛ فراموش می کنه که همچین واژه ای هم توی قاموس لغاتش بوده یه روزی...
مصداق اینی که عرض کردم به لطف و مرحمت بشریت زیاده...

مصداقش ممکنه بدیها باشه توی آدم خوبا؛
مثل اینکه یه آدمی، نعوذ بالله!  اصلا به عمرش دروغ نگفته باشه؛ یا  به فرض قریب به محال با تهمت و غیبت و تمسخر ملت و ... بیگانه  باشه؛ یا تا حالا به ذهنش خطور هم نکرده که آزار و اذیت خلق الله، امکان انجام هم داره...
و همون بهتر که بیگانه باشیم با این قسم امور ضاله.

و ممکنه خوبیها باشه توی آدم بدا؛
باورتون می شه یه آدمی ازلا و ابدا حرف حق نزده باشه؛ یا بعد از سپری کردن دوران پاک بچگی، لبهاش هیچ وقت به لبخند باز نشده باشه؛ 
یا اینکه یادش رفته باشه که بخشش کیه یا چیه؟!، از بس که به بخل عادت کرده، توی همه جوانبش؛ بخل مادی، علمی، احساسی و ... تازه سعی می کنه دیگران رو هم محروم کنه از لذت شاد کردن نیازمندان ...
خودش که از آفتاب فراریه، جهت برداشتن قدم خیری! در این زمینه، روی سر بقیه هم با ترفند و بی ترفند، سایه می ندازه... باشد که سایه بان گداخته ای شود برای سرای باقی اش...

و البته بین سایه ی حافظ در این قطعه ی شیوا، با اونی که من گفتم، تفاوت از زمین تا آسمونه؛ اون عین بخله و این عین بخشش...
      بر تو خوانم ز دفتر اخلاق                       آیتی در وفا و در بخشش
     
هر که بخراشدت جگر به جفا                  همچو کان کریم زر بخشش
     
کم مباش از درخت سایه فکن                 هر که سنگت زند ثمر بخشش
      از صدف یاد دار نکته حلم                       هر که برد سرت گوهر بخشش

 

به خود انسانیت سوگند که، می توان انسان شد...


 


نوشته شده در چهارشنبه 88/1/26ساعت 12:54 صبح توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |


Design By : Pichak