گاهِ رهایی
زنگ زد و گفت: برایش گل بخر از طرف من، از همانها که دوست دارد.
گفتم: خب خودت بخری، بهتره.
بالاخره قرار شد من بخرم و خریدم. ذوق کرده بودم از این کارش ولی او ذوق نکرد.
گفت: نمیدانم این کارش را ببینم یا لجبازیهای مدام و غرهای هر روزهاش را...
نوشته شده در سه شنبه 92/2/10ساعت
10:9 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |
Design By : Pichak |