گاهِ رهایی
پسرک زیر باران قدم میزد و با خودش زمزمه میکرد، نمیدانم زمزمه عاشقانه بود یا عارفانه، شاید هم چیزی دیگر.
چقدر دلم میخواست من هم جزئی از زمزمههای تو بودم، زمزمههای عاشقانه یا عارفانه، شاید هم چیزی دیگر.
آخر میدانم تو هم که زیر باران قدم میزنی با خودت زمزمه میکنی...
نوشته شده در سه شنبه 91/8/2ساعت
11:25 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |
Design By : Pichak |