گاهِ رهایی
« یک روز همه مردم دهکده تصمیم گرفتند تا برای بارش باران دعا کنند .
در روز برگزاری مراسم همه مردم جمع شدند و تنها یک پسر بچه با چتر به مراسم آمد.» *
•
•
•
چگونه یک بچه، که مغزش هم از دانشهای جور وا جور امروزی پر نیست ، بینشی این چنین دارد و آن وقت ما...
چه خوب می شد اگر... اگر همگی مان بچه می شدیم؛
باور، اعتماد، توکل و ایمانمان را از بچگی با خود به ودیعه می آوردیم تا...
تا فکر نکنیم چون بزرگ شده ایم باید تنها روی پای خودمان بایستیم؛
و به قول معروف، اعتماد به نفس داشته باشیم؛
تا دانشهایمان خنجری نشود بر دل توکل و ایمانمان؛
تا یادمان نرود آن سرچشمه ی عشق را؛ که باور کردنش ما را بس است برای تمامی عمر.
و هماره زمزمه کنیم این بیان عاشقانه را که:« و من یتوکل علی الله فهو حسبه » ( طلاق/3 )
* هفته نامه ی پرتو سخن(22 اسفند 1386)، ص 6.
نوشته شده در یکشنبه 87/1/18ساعت
8:18 عصر توسط ریحانه همدانی(رها) نظرات ( ) |
Design By : Pichak |