گاهِ رهایی
یکی از آنها تا مانتوی جدیدم را دید، با ذوق گفت: وااای چقد خوشگله، از کجا خریدی؟ یکی از زیبایی جیبهایش تعریف کرد و دیگری گفت: چه جیبهای زشتی. یکی از تمیز نبودن دوختش انتقاد کرد و یکی هم کجکج نگاه کرد و هیچ نگفت.
با نفسهای حبسشده و چشمهای خیس باید دید، مقاومت آنها را با لب تشنه و تا آخرین نفس
پن: بعضی حتی اسمشان را بر کوچه و خیابانها تاب نمیآورند.
تمام ثانیههایم بیصبرانه تو را طلب میکنند...
زیباییها را هم میتوانی ببینی اگر بخواهی...
امروز در شرایطی ناخواسته مجبور به قبول تدریسی شدم، متاسفانه اصلا حوصله مطالعه نداشتم، نفرین و لعنت به خودم کارساز نشد، چون قبول کرده بودم و دیگر راه گریزی نبود و البته ناخواسته اما خدا خواسته، معرفتم زیاد شد و الان از این بابت کاملا خوشحالم.
فکر نمیکردم خوب یا بد بودن حالمان، هنگام تماشای فیلم اینقدر در نظر و دیدگاهمان تاثیر داشته باشد. امشب دوباره فیلم «چ» را دیدم. حالم خوب بود، «چ» از آن خوبتر، بار اول که دیدم حالم بد بود و «چ» از آن بدتر.
روایتی ساده و عاشقانه با طعم شیرین حقانیت شیعه (و البته کمی ضعفهای نوشتاری و محتوایی)
#کتابخوانی
بعد از ضربت خوردن در مسجد و شهادتش، عدهای با تعجب گفتند: مگر علی نماز هم میخواند!؟
او رستگار شد ولی جهل، انحراف و نفاق هنوز هم ادامه دارد...
لذتش غرق شدن دوباره بود در زندگی به سبک ارمیا
رهیده از دغدغههای دستوپاگیر شهری...
#کتابخوانی
Design By : Pichak |